۱۸۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۸۸

ز باده حالت فرزانه می توان دانست
حریف را به دو پیمانه می توان دانست

فروغ حسن درین انجمن نمی ماند
ز بیقراری پروانه می توان دانست

خراب حالی من ترجمان عشق بس است
که زور سیل ز ویرانه می توان دانست

بلند همتی ساقیان میکده را
ز طاق ابروی مردانه می توان دانست

عیار چهره چون آفتاب ساقی را
ز جوش سینه میخانه می توان دانست

حضور گوشه نشینان کنج عزلت را
ز بستن در کاشانه می توان دانست

زبان شکوه بود حاصل برومندی
ز خوشه بستن هر دانه می توان دانست

اگر تو چشم توانی ز هر دو عالم بست
ره برون شد ازین خانه می توان دانست

ز برگریز پر و بال شوق می ریزد
بهار شورش دیوانه می توان دانست

رسیده اند ز پرسش به کعبه راهروان
به جستجو ره میخانه می توان دانست

تمام شد سخن و حرف زلف او برجاست
درازی شب از افسانه می توان دانست

قماش حسن گلوسوز شمع را صائب
ز جانفشانی پروانه می توان دانست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.