۲۶۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۲۶

عنان دل ز من آن دلربا گرفت و گذاشت
چو دلپذیر نبودش چرا گرفت و گذاشت

عیار موجه بیتاب ما ز دریا پرس
که بارها سر زنجیر ما گرفت و گذاشت

فریب چشم پریشان نگاه او مخورید
که در دو روز هزار آشنا گرفت و گذاشت

ز انفعال مرا روی بازگشتن نیست
خوشا کسی که طریق خطا گرفت و گذاشت

ز گل مدار امید وفا که دست ازوست
که رنگ عاریتی از حنا گرفت و گذاشت

قدم ز ناف غزالان به کام شیر نهاد
سبکروی که طریق رضا گرفت و گذاشت

عنان من گل بی دست و پا کجا گیرد؟
که خار دامن من بارها گرفت و گذاشت

ز سختی دل سنگین خویش در عجبم
که همچو موم بی نقشها گرفت و گذاشت

نبود جوهر مردانگی زلیخا را
وگرنه دامن یوسف چرا گرفت و گذاشت؟

به درد من نتوان برد ره که دست مسیح
هزار مرتبه نبض مرا گرفت و گذاشت

مشو مقید موج سراب این عالم
که خضر دامن آب بقا گرفت و گذاشت

ز پشت دست ندامت همیشه رزق خورد
کسی که دامن اهل صفا گرفت و گذاشت

مجو ز چرخ مروت که این سیاه درون
ز دست کور مکرر عصا گرفت و گذاشت

ز نقش روی به نقاش کن که هر کف خاک
هزار بار فزون نقش گرفت و گذاشت

مرا ازان سنگ کو شکر و شکوه هر دو بجاست
که استخوان مرا از هما گرفت و گذاشت

ز نقد داغ اثر در جهان نهشت دلم
ز بس که بر سر هم چون گدا گرفت و گذاشت

جهان سفله چو فرزند بی خطا صائب
مرا ز چرخ به دست دعا گرفت و گذاشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۲۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.