۲۰۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۳۵

ز زخم تیغ زبان هوش من بلندی یافت
ز نیش، چاشنی نوش من بلندی یافت

نفس به سینه صبح سخن گره شده بود
چو مشرق این علم از دوش من بلندی یافت

ز عشق آتشی افتاد در وجود مرا
که سقف نه فلک از جوش من بلندی یافت

درین ریاض من آن قمریم که قامت سرو
ز تنگ گیری آغوش من بلندی یافت

به شیشه خانه افلاک می زند خود را
چنین که خشت خم از جوش من بلندی یافت

مرا ز دیده بندگان مکن بیرون
که حلقه فلک از گوش من بلندی یافت

ز خواب بیخبران گشت چشم من بیدار
ز مستی دگران هوش من بلندی یافت

هزار عقده دل چون نسیم صبح گشود
دمی که از لب خاموش من بلندی یافت

نبود هوش مرا تا خبر ز خویشم بود
ز فیض بیخبری هوش من بلندی یافت

یکی هزار شد از بند، عشق پنهانم
ز کاوش آتش خس پوش من بلندی یافت

ز هر زمین که غباری بلند شد صائب
به قصد آینه هوش من بلندی یافت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۳۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.