۲۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۳۷

ز دیده رفت و قرار از دل شکیبا رفت
شکست در جگرم سوزن و مسیحا رفت

ز داغ سینه، سیاهی فتاد و می سوزم
که نقش خیمه لیلی ز روی صحرا رفت

ز خارزار تعلق کشیده دامن رو
که بحث بر سر یک سوزن مسیحا رفت

گلی نچید ز دام فریب طره او
میان بال فشانان ستم به عنقا رفت

مشو مقید همراه، اگر چه توفیق است
که از جریده روی کار مهر بالا رفت

در آن زمان که بریدند دست، مدعیان
ز تیغ بازی غیرت چه بر زلیخا رفت

به هوش باش که از هرزه خندی آخر کار
میان مجلس می آبروی مینا رفت

کباب عصمت بزم شراب او گردم!
که رنگ می نتواند برون ز مینا رفت

مگر ز فیض ازل یافتی نظر صائب؟
که هر که زمزمه ات را شنید از جا رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۳۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.