۲۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۷۴

خاطر چو خرم است به صهبا چه حاجت است؟
دل چون گشاده است به صحرا چه حاجت است؟

سیر چمن بود پی تحصیل وقت خوش
با وقت خوش به سیر و تماشا چه حاجت است؟

هیچ است گنج عالم اگر نیست دل غنی
دل چون توانگرست به دنیا چه حاجت است؟

دست کریم آینه سیماب گوهرست
ابر بهار را به تقاضا چه حاجت است؟

ما چون کلید خانه به دست تو داده ایم
دیگر درازدستی یغما چه حاجت است؟

چشم از برای روی عزیزان بود به کار
یعقوب را به دیده بینا چه حاجت است؟

محتاج بادبان نبود کشتی سپهر
عشاق را به همت والا چه حاجت است؟

فردا چو غم زیاده ز امروز می رسد
امروز خوردن غم فردا چه حاجت است؟

موی سفید و روی سیه عیب مشک نیست
با خلق خوش به صورت زیبا چه حاجت است؟

راز دو کون در گره نقطه بسته است
گشتن به هر کتاب سراپا چه حاجت است؟

از شمع بی نیاز بود خاک کشتگان
در کوه لعل لاله حمرا چه حاجت است؟

احوال ما به تیغ تو چون آب روشن است
عرض نیاز تشنه به دریا چه حاجت است؟

خصمی چو کجروی همه جا در رکاب اوست
افلاک را به دشمنی ما چه حاجت است؟

از راه حرف وصوت رسیدن به کنه خلق
با نامه گشاده سیما چه حاجت است؟

سرگرمی محبت خوبان مرا بس است
صائب مرا به نشأه صهبا چه حاجت است؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۷۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.