۲۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۹۰

زلف معنبر تو به صد جان برابرست
این مصرع بلند به دیوان برابرست

با عمر خضر قامت جانان برابرست
این مصرع بلند به دیوان برابرست

مد نگاه با صف مژگان برابرست
این مصرع بلند به دیوان برابرست

رخساره ترا به نقاب احتیاج نیست
هر قطره عرق به نگهبان برابرست

غیر از تو ای نگار ز سیمین بران کراست
در پیرهن تنی که به صد جان برابرست؟

کفران نعمت است شکایت ز جنگ یار
خشم بجا به لطف نمایان برابرست

در دل خلیده است ز مژگان او مرا
خاری که با هزار گلستان برابرست

بر یک طرف گذاری اگر پیچ و تاب را
موی میان او به رگ جان برابرست

شد گر جهان به چشم من از خط او سیاه
این سرمه با سواد صفاهان برابرست

غمنامه حیات مرا نیست پشت و روی
بیداریم به خواب پریشان برابرست

آبی که دل سیاه نگردد ز منتش
هر قطره اش به چشمه حیوان برابرست

ترک کلاه، باج به افسر نمی دهد
آزادگی به تخت سلیمان برابرست

در کام هر که ذوق قناعت چشیده است
خون جگر به نعمت الوان برابرست

در دیده کسی که به وحدت گرفت انس
کثرت به چارموجه طوفان برابرست

غافل ز عزت دل صد چاک ما مشو
سی پاره ای است این که به قرآن برابرست

روی شکفته ای که دلی وا شود ازو
صائب به صد هزار گلستان برابرست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.