هوش مصنوعی:
این شعر از صائب تبریزی بیانگر مفاهیم عمیق فلسفی و اخلاقی است. شاعر با استفاده از استعارهها و تشبیههای زیبا، به مسائلی مانند درد و درمان، دوری از مردم برای حفظ آرامش، ارزش آبرو، نابرابریهای اجتماعی، و اهمیت عشق میپردازد. او تأکید میکند که برخی چیزها مانند رخنههای قفس میتوانند به گلستان تبدیل شوند و عشق در سینهای که پر از خار است، ارزشی برابر با صدها گلستان دارد.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق فلسفی و استفاده از استعارههای پیچیده ممکن است برای مخاطبان زیر 16 سال قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مضامین مانند نابرابریهای اجتماعی و دردهای عاطفی نیاز به بلوغ فکری دارند.
غزل شمارهٔ ۱۸۹۱
پیش کسی که درد به درمان برابرست
هر خنده ای به زخم نمایان برابرست
زنهار چاک سینه خود را رفو مکن
کاین رخنه قفس به گلستان برابرست
دوری ز خلق کشتی نوحی است بی خطر
کثرت به چارموجه طوفان برابرست
این آبرو که ساخته ای از طمع سبیل
هر قطره اش به چشمه حیوان برابرست
در دیده کسی که سیه روزگار شد
صبح وطن به شام غریبان برابرست
دست نوازش فلک از روی دوستی
با سیلی عداوت اخوان برابرست
حاجت به دور باش نباشد بخیل را
پیشانی گرفته به دربان برابرست
چون مور نیست سایه من بار بر زمین
این منزلت به تخت سلیمان برابرست
باقی نسازد آن که به آثار نام خویش
در زندگی و مرگ به حیوان برابرست
جمعیتی که تفرقه خاطر آورد
در چشم من به خواب پریشان برابرست
از میزبان تکلف بسیار در سلوک
با جرأت فضولی مهمان برابرست
از دخل رو متاب که انگشت اعتراض
در صافی کلام به سوهان برابرست؟
وصلی که پای شرم و حیا در میان بود
مضمون او مشو که به هجران برابرست
هر سینه ای که هست در او خارخار عشق
صائب به صد هزار گلستان برابرست
هر خنده ای به زخم نمایان برابرست
زنهار چاک سینه خود را رفو مکن
کاین رخنه قفس به گلستان برابرست
دوری ز خلق کشتی نوحی است بی خطر
کثرت به چارموجه طوفان برابرست
این آبرو که ساخته ای از طمع سبیل
هر قطره اش به چشمه حیوان برابرست
در دیده کسی که سیه روزگار شد
صبح وطن به شام غریبان برابرست
دست نوازش فلک از روی دوستی
با سیلی عداوت اخوان برابرست
حاجت به دور باش نباشد بخیل را
پیشانی گرفته به دربان برابرست
چون مور نیست سایه من بار بر زمین
این منزلت به تخت سلیمان برابرست
باقی نسازد آن که به آثار نام خویش
در زندگی و مرگ به حیوان برابرست
جمعیتی که تفرقه خاطر آورد
در چشم من به خواب پریشان برابرست
از میزبان تکلف بسیار در سلوک
با جرأت فضولی مهمان برابرست
از دخل رو متاب که انگشت اعتراض
در صافی کلام به سوهان برابرست؟
وصلی که پای شرم و حیا در میان بود
مضمون او مشو که به هجران برابرست
هر سینه ای که هست در او خارخار عشق
صائب به صد هزار گلستان برابرست
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.