۱۹۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۹۴

ما را ز عشق درد و غم بیکرانه است
دریای بیکنار سراسر میانه است

غفلت نگشت مانع تعجیل عمر را
در خواب نیز قافله ما روانه است

غافل مشو ز پاس نفس تا حیات هست
کاین شمع در کمین نسیم بهانه است

شد سنگ آب و سختی دل همچنان بجاست
با آن که سالهاست درین شیشه خانه است

هر چند روزگار کند شور بیشتر
خواب گران غفلت ما را فسانه است

از حرف سخن، روی نتابند مبرمان
مرغ حریص را گره دام دانه است

بر توسن سبکرو پا در رکاب عمر
موی سفید گشته ما تازیانه است

از دلبران طلب خبر دل رمیدگان
چون تیر در کمان نبود بر نشانه است

در گوشه قفس مگر از دل برآورم
این خارها که در دلم از آشیانه است

گردید از نظاره ما حس شوخ چشم
بر آهوی رمیده، نگه تازیانه است

در خاکساری آن که چو صائب تمام شد
بر صدر اگر قرار کند آستانه است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.