۲۴۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۹۳

نتوان به دستگیری اخوان ز راه رفت
یوسف به ریسمان برادر به چاه رفت

من بودم و دلی که مرا غمگسار بود
آن نیز رفته رفته به خرج نگاه رفت

رویت ز آفتاب کشید انتقام ما
گر ز آفتاب رنگ ز رخسار ماه رفت

از جوش مشتری به دلارام من رسید
بر ماه مصر آنچه ز زندان و چاه رفت

بگذر ز عزم هند که بهر زر سفید
نتوان به پای خود به زمین سیاه رفت

از حرف سرد بر من آتش زبان گذشت
بر شمع آنچه از نفس صبحگاه رفت

از ظلمت گنه به دل پاک من رسید
بر چشم روشن آنچه ز آب سیاه رفت

در محفل وجود مرا زندگی چو شمع
گاهی به اشک صائب و گاهی به آه رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۹۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.