۲۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۹۶

در خاک وطن چند توان ره به عصا رفت؟
کو وادی غربت که توان رو به قفا رفت

از بس قدح تلخ مکافات کشیدم
از خاطر من دغدغه روز جزا رفت

خضر ره ارباب طلب، عزم درست است
آواره شد آن کس که پی راهنما رفت

تا چند توان دست دعا داشت بر افلاک؟
این زور در ایام که بر دست دعا رفت؟

آن روز که خورشید قدح چهره برافروخت
رنگ ادب از چهره گلزار حیا رفت

بر حاصل ما چون جگر برق نسوزد؟
از روی خزان رنگ ز بی برگی ما رفت

چون از لب پیمانه من زهر نریزد؟
صائب به من از گردش ایام چها رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۹۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.