۲۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۳۳

مرا از تیره بختی شکوه بیجاست
که عنبر نیل چشم زخم دریاست

ز دلتنگی، سواد دیده مور
مرا پیش نظر دامان صحراست

خمار نامرادی هوش بخش است
شراب کامرانی غفلت افزاست

نباشد قانعان را درد نایافت
دل خرسند را جنت مهیاست

چو مرجان رزق ما خون است، هر چند
عنان بحر در سرپنجه ماست

جهان در دیده اش آیینه زاری است
به نور عشق هر چشمی که بیناست

بر آن صاحب سخن رحم است صائب
که دخلش منحصر در دخل بیجاست!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۳۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.