هوش مصنوعی:
این متن به توصیف وجود انسان به عنوان یک شهر بزرگ و دریای بیپایان میپردازد که در آن همه اجزا و ذرات به ظاهر خاموش هستند اما در باطن فعال و پویا. متن از مفاهیمی مانند اسرار، جهل، انکار، و جستجوی معنا استفاده میکند و به تشبیهات زیبایی مانند ماهی در دریا، باغ در خزان، و پروانه دور شمع اشاره میکند. در نهایت، متن به این نکته اشاره دارد که همه چیز در وجود انسان به او وابسته است و از او میپرسد که چه هستی و چه داری.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از تشبیهات و استعارههای پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد که معمولاً در سنین بالاتر حاصل میشود.
غزل شمارهٔ ۲۸۲۱
تو زِ هر ذَرّه وجودت بِشِنو ناله و زاری
تو یکی شهرِ بزرگی، نه یکی، بلکه هزاری
همه اَجْزات خَموشَند، زِتو اَسْرار نِیوشَند
همه روزی بِخُروشَند که بیا تا تو چه داری
تویی دریایِ مُخَلَّد، که دَرو ماهیِ بیحَدّ
زِسَرِ جَهْل مَکُن رَد، سَرِ اِنْکار چه خاری؟
همه خاموش به ظاهر، همه قَلّاش و مُقامِر
همه غایب، همه حاضر، همه صیّاد و شکاری
همه ماهَند نه ماهی، همه کیْخُسرو و شاهی
همه چون یوسُفِ چاهی، زِتو، اَنْدَر چَهِ تاری
همه ذَرّاتْ چو ذَاالنّون، همه رَقّاصْ چو گَردون
همه خاموشْ چو مَریَم، همه در بانگْ چو قاری
همه اَجْزایِ وجودت، به تو گویند چه بودَت؟
که همه گفت و شُنودَت، نه ز مِهْر است و زِیاری
مَثَلِ نَفْس خَزان است، که دَرو باغْ نَهان است
زِدرونْ باغ بِخَندد، چو رَسَد جانِ بهاری
تو بَرین شمع چه گَردی؟ چو ازان شَهْد بِخوردی
تو چو پَروانه چه سوزی؟ که زِ نوری، نه زِناری
تو یکی شهرِ بزرگی، نه یکی، بلکه هزاری
همه اَجْزات خَموشَند، زِتو اَسْرار نِیوشَند
همه روزی بِخُروشَند که بیا تا تو چه داری
تویی دریایِ مُخَلَّد، که دَرو ماهیِ بیحَدّ
زِسَرِ جَهْل مَکُن رَد، سَرِ اِنْکار چه خاری؟
همه خاموش به ظاهر، همه قَلّاش و مُقامِر
همه غایب، همه حاضر، همه صیّاد و شکاری
همه ماهَند نه ماهی، همه کیْخُسرو و شاهی
همه چون یوسُفِ چاهی، زِتو، اَنْدَر چَهِ تاری
همه ذَرّاتْ چو ذَاالنّون، همه رَقّاصْ چو گَردون
همه خاموشْ چو مَریَم، همه در بانگْ چو قاری
همه اَجْزایِ وجودت، به تو گویند چه بودَت؟
که همه گفت و شُنودَت، نه ز مِهْر است و زِیاری
مَثَلِ نَفْس خَزان است، که دَرو باغْ نَهان است
زِدرونْ باغ بِخَندد، چو رَسَد جانِ بهاری
تو بَرین شمع چه گَردی؟ چو ازان شَهْد بِخوردی
تو چو پَروانه چه سوزی؟ که زِ نوری، نه زِناری
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.