۲۳۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۶۴

بر رخ ممکن بود پیوسته گرد احتیاج
لازم این نشأه افتاده است درد احتیاج

در گذر از عالم امکان که این وحشت سرا
بستر بیمار را ماند ز درد احتیاج

خرقه اش را بخیه از دندان سگ باشد مدام
هر تهیدستی که گردد کوچه گرد احتیاج

از فشار قبر بر گوش حدیثی خورده است
هر که را در هم نیفشرده است درد احتیاج

باغ بر هم خورده را ماند در ایام خزان
ساحت روی زمین از رنگ زرد احتیاج

در شجاعت آدمی هر چند چون رستم بود
می شود چون زال عاجز در نبرد احتیاج

می کند گل از نسیم صبح این معنی، که نیست
سینه روشندلان بی آه سرد احتیاج

بی نیازی سرکشی می آورد، زان لطف حق
بندگان را مبتلا سازد به درد احتیاج

اغنیا را فرق کردن از فقیران مشکل است
بس که صائب عام گردیده است درد احتیاج
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.