۲۳۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۷۵

لب پیاله گزیدی سر از خمار مپیچ
گلی ز شاخ شکستی قدم زخار مپیچ

حریف خنده دریاکشان نخواهی شد
چو موجهای شلاین به هر کنار مپیچ

چه گوهری ز کفش رفته است می داند
به چوب تاک مگویید همچو مار مپیچ

مگوی راز نهان را به دل که رسوایی است
میانه گل کاغذ زر شرار مپیچ

اگر جراحت خود مشکسود می خواهی
سر از اطاعت آن زلف مشکبار مپیچ

سیاه کاسه چه داند که زرفشانی چیست
ز شوق داغ به دامان لاله زار مپیچ

حدیث زلف به پایان نمی رسد صائب
سخن دراز مکن، بر حدیث مار مپیچ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۷۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.