۲۱۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۸۱

چاک خواهد سربرآورد از گریبانم چو صبح
رفته رفته می کند گل داغ پنهانم چو صبح

سینه ام از خاکمال گرد کین بی نور نیست
در صفا سر حلقه نیکان و پاکانم چو صبح

بی تکلف باز کن بند نقاب سینه را
عاشق صادق کن از لطف نمایانم چو صبح

من که نور صدق می تابد ز گفتارم، چرا
شمع کافوری نسوزد در شبستانم چو صبح؟

عیسی از خط شعاعی رشته تابی گو مکن
جنگ دارد با رفو چاک گریبانم چو صبح

صائب از روزی که آن خورشید رو را دیده ام
خوشه خوشه اشک می ریزد به دامانم چو صبح
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.