هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از عشق، نور، و رحمت الهی سخن میگوید. او به زیبایی و قدرت عشق اشاره میکند و از رحمت و بخشش خداوند صحبت مینماید. شاعر همچنین به مفاهیمی مانند مرگ، بازگشت، و رستاخیز اشاره میکند و از خواننده میخواهد به سوی نعمت و رحمت الهی بازگردد.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند مرگ و رستاخیز ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال پیچیده و نامفهوم باشد.
غزل شمارهٔ ۲۸۲۴
مَهِ ما نیست مُنَوَّر، تو مَگَر چَرخْ دَرآیی
زِتو پُرماه شود چَرخ، چو بَرِ چَرخْ بَرآیی
کِه بُوَد چَرخ و ثُرّیا، که بِشایَد قَدَمَت را؟
وَ اگر نیز بِشایَد، زِ تو یابَند سِزایی
همه بیخِدمَت و رِشْوَت، رَسَد از لُطفِ تو خِلْعَت
نه عَدَم بود من و ما، که بِدادی من و مایی؟
زِ من و ماست که جانی بِگُشادهست دُکانی
وَاگر نه به چه بازو، کَشَد او قوسِ خدایی؟
غَلَطی جان، غَلَطی جان، همه خود را بِمَرَنْجان
نه مَسیحی که به اَفْسون بِدَمی، چَشم گُشایی
به سَحَرگاه و مَشارِق، که شود تیره رُخِ مَهْ
کِه بُوَد نیم چراغی که کُند نورفَزایی؟
چه کَشیمَش، چه کَشیمَش، تو بیا تا که کُشیمَش
که چراغِ خَلَق است این، بَرِ آن شمعِ سَمایی
مُشَکی را، مُشَکی را، مُشَکی پُر هَوَسی را
چه کَشانی؟ چه کَشانی به مَطاراتِ هُمایی؟
چو رُخِ روز بِبینَد، زِ بُنِ گوش بِمیرَد
زِچه رَفتی، زِچه مُردی، تو چُنین سُست چرایی؟
زَر و مالِ تو کجا شُد؟ پَر و بالِ تو کجا شُد؟
عَم و خالِ تو کجا شُد؟ و تو اِدْبارْ کجایی؟
هَله بازآ، هَله بازآ، به سویِ نِعْمَت و نازآ
که مَنَت بازفرستم زِپَسِ مرگ و جُدایی
پَر و بالِ تو بُریدم، غَم و آهِ تو شنیدم
هَله بازَت بِخَریدم، که نه دَرخورْدِ جَفایی
زِپَسِ مرگْ بُرون پَر، خَبَرِ رَحْمَتِ من بَر
که نگویند چو رفتی به عَدَم، باز نیایی
کَتَبَ اللّهُ تَعالی کَرَمَ اللّهُ تَوالی
فَتَدَلّی وَتَجلّی بَعَثَ الْعِشْقُ دَوایی
فَعِلاتُن فَعِلاتُن فَعِلاتُن فَعِلاتُن
خَمُش و آبْ فرو رو، سَمَکِ بَحْرِ وَفایی
زِتو پُرماه شود چَرخ، چو بَرِ چَرخْ بَرآیی
کِه بُوَد چَرخ و ثُرّیا، که بِشایَد قَدَمَت را؟
وَ اگر نیز بِشایَد، زِ تو یابَند سِزایی
همه بیخِدمَت و رِشْوَت، رَسَد از لُطفِ تو خِلْعَت
نه عَدَم بود من و ما، که بِدادی من و مایی؟
زِ من و ماست که جانی بِگُشادهست دُکانی
وَاگر نه به چه بازو، کَشَد او قوسِ خدایی؟
غَلَطی جان، غَلَطی جان، همه خود را بِمَرَنْجان
نه مَسیحی که به اَفْسون بِدَمی، چَشم گُشایی
به سَحَرگاه و مَشارِق، که شود تیره رُخِ مَهْ
کِه بُوَد نیم چراغی که کُند نورفَزایی؟
چه کَشیمَش، چه کَشیمَش، تو بیا تا که کُشیمَش
که چراغِ خَلَق است این، بَرِ آن شمعِ سَمایی
مُشَکی را، مُشَکی را، مُشَکی پُر هَوَسی را
چه کَشانی؟ چه کَشانی به مَطاراتِ هُمایی؟
چو رُخِ روز بِبینَد، زِ بُنِ گوش بِمیرَد
زِچه رَفتی، زِچه مُردی، تو چُنین سُست چرایی؟
زَر و مالِ تو کجا شُد؟ پَر و بالِ تو کجا شُد؟
عَم و خالِ تو کجا شُد؟ و تو اِدْبارْ کجایی؟
هَله بازآ، هَله بازآ، به سویِ نِعْمَت و نازآ
که مَنَت بازفرستم زِپَسِ مرگ و جُدایی
پَر و بالِ تو بُریدم، غَم و آهِ تو شنیدم
هَله بازَت بِخَریدم، که نه دَرخورْدِ جَفایی
زِپَسِ مرگْ بُرون پَر، خَبَرِ رَحْمَتِ من بَر
که نگویند چو رفتی به عَدَم، باز نیایی
کَتَبَ اللّهُ تَعالی کَرَمَ اللّهُ تَوالی
فَتَدَلّی وَتَجلّی بَعَثَ الْعِشْقُ دَوایی
فَعِلاتُن فَعِلاتُن فَعِلاتُن فَعِلاتُن
خَمُش و آبْ فرو رو، سَمَکِ بَحْرِ وَفایی
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۲۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.