هوش مصنوعی:
این متن شعری است که به پاسبان خانه خطاب میشود و از او میخواهد که بیدار و هوشیار باشد تا دزدان نتوانند اموال را بدزدند. شعر به موضوعاتی مانند بیداری، مسئولیتپذیری، ایمان به خدا، و اهمیت تلاش و پشتکار اشاره میکند. همچنین، از تشبیهات و استعارههای مختلفی مانند سگ خشم و گاو شهوت استفاده شده است تا مفاهیم اخلاقی و معنوی را انتقال دهد.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق اخلاقی و معنوی است که ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و تشبیهات پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد که معمولاً در نوجوانان و بزرگسالان یافت میشود.
غزل شمارهٔ ۲۸۳۰
هَله پاسْبانِ مَنْزِل، تو چگونه پاسْبانی؟
که بِبُرد رَختِ ما را همه، دُزدِ شبْ نَهانی
بِزَن آبِ سرد بر رو، بِجِه و بِکُن عَلالا
که زِ خوابناکیِ تو، همه سود شُد زیانی
که چراغِ دُزد باشد، شب و خوابِ پاسْبانان
به دَمی چراغشان را زِچه رو نمینشانی؟
بِگُذار کاهِلی را، چو سِتاره شب رُوی کُن
زِزَمینیان چه تَرسی، که سوارِ آسْمانی؟
دو سه عوعوِ سگانه، نَزَنَد رَهِ سَواران
چه بَرَد زِ شیرِ شَرزه، سگ و گاوِ کاهْدانی
سگِ خشم و گاوِ شهوت چه زَنَند پیشِ شیری؟
که به بیشهٔ حَقایق، بِدَرَد صَفِ عِیانی
نه دو قطره آب بودی، که سَفینهیی و نوحی
به میانِ موجِ طوفان چپ و راست میدَوانی؟
چو خدا بُوَد پَناهَت، چه خَطَر بُوَد زِ راهَت؟
به فَلَک رَسَد کُلاهَت، که سَرِ همه سَرانی
چه نِکو طَریق باشد، که خدا رَفیق باشد
سَفَرِ دُرُشت گَردد چو بهشتِ جاودانی
تو مگو که اَرْمَغانی چه بَرَم پِیِ نشانی؟
که بس است مِهْر و مَهْ را رُخِ خویشْ اَرمَغانی
تو اگر رَویّ و گَرنی، بِدَوَد سَعادتِ تو
همه کار بَرگُزارد به سکون و مِهْربانی
چو غُلامِ توست دولت، کُنَدَت هزار خِدمَت
که ندارد از تو چاره، وَگَرش زِ دَر بِرانی
تو بِخُسپ خوش، که بَختَت زِ برای تو نَخُسپَد
تو بگیر سنگ در کَف، که شود عَقیقِ کانی
به فَلَک بَرآ چو عیسی، اَرَنی بگو چو موسی
که خدا تو را نگوید که خَموش، لَنْ تَرانی
خَمُش ای دل و چه چاره؟ سَرِ خُم اگر بگیری
دلِ خُنْب بَرشِکافَد، چو بِجوشَد این مَعانی
دو هزار بار هر دَم، تو بِخوانی این غَزَل را
اگر آن سویِ حَقایق سَیَران او بِدانی
که بِبُرد رَختِ ما را همه، دُزدِ شبْ نَهانی
بِزَن آبِ سرد بر رو، بِجِه و بِکُن عَلالا
که زِ خوابناکیِ تو، همه سود شُد زیانی
که چراغِ دُزد باشد، شب و خوابِ پاسْبانان
به دَمی چراغشان را زِچه رو نمینشانی؟
بِگُذار کاهِلی را، چو سِتاره شب رُوی کُن
زِزَمینیان چه تَرسی، که سوارِ آسْمانی؟
دو سه عوعوِ سگانه، نَزَنَد رَهِ سَواران
چه بَرَد زِ شیرِ شَرزه، سگ و گاوِ کاهْدانی
سگِ خشم و گاوِ شهوت چه زَنَند پیشِ شیری؟
که به بیشهٔ حَقایق، بِدَرَد صَفِ عِیانی
نه دو قطره آب بودی، که سَفینهیی و نوحی
به میانِ موجِ طوفان چپ و راست میدَوانی؟
چو خدا بُوَد پَناهَت، چه خَطَر بُوَد زِ راهَت؟
به فَلَک رَسَد کُلاهَت، که سَرِ همه سَرانی
چه نِکو طَریق باشد، که خدا رَفیق باشد
سَفَرِ دُرُشت گَردد چو بهشتِ جاودانی
تو مگو که اَرْمَغانی چه بَرَم پِیِ نشانی؟
که بس است مِهْر و مَهْ را رُخِ خویشْ اَرمَغانی
تو اگر رَویّ و گَرنی، بِدَوَد سَعادتِ تو
همه کار بَرگُزارد به سکون و مِهْربانی
چو غُلامِ توست دولت، کُنَدَت هزار خِدمَت
که ندارد از تو چاره، وَگَرش زِ دَر بِرانی
تو بِخُسپ خوش، که بَختَت زِ برای تو نَخُسپَد
تو بگیر سنگ در کَف، که شود عَقیقِ کانی
به فَلَک بَرآ چو عیسی، اَرَنی بگو چو موسی
که خدا تو را نگوید که خَموش، لَنْ تَرانی
خَمُش ای دل و چه چاره؟ سَرِ خُم اگر بگیری
دلِ خُنْب بَرشِکافَد، چو بِجوشَد این مَعانی
دو هزار بار هر دَم، تو بِخوانی این غَزَل را
اگر آن سویِ حَقایق سَیَران او بِدانی
وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۶
۱۴۶۲
حمایت مالی از گوهرین
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.