۲۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۲۱

از خط شبرنگ حسن یار عالمسوز شد
در ته خاکستر این اخگر جهان افروز شد

از کمان حلقه نتوان گرچه تیر انداختن
ناوک مژگان او در دور خط دلدوز شد

بود همچشمی میان چشم او با آسمان
عاقبت آن نرگس نیلوفری فیروز شد

می دهد خاکستر پروانه سامان بال و پر
تا کدامین شمع امشب باز بزم افروز شد

سیر گل بر گوشه دستار مردم می کند
در گلستان جهان مرغی که دست آموز شد

ظلمت دی روشنی از روز عالم برده بود
از شکوفه عالم ظلمانی از نو، روز شد

پیش ازین افکار صائب اینقدر گرمی نداشت
از خیال آن عذار آتشین دلسوز شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.