۲۰۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۲۲

بس که دل افسرده زین دریای پرنیرنگ شد
چون صدف هر قطره آبی که خوردم سنگ شد

تا رهم در عالم بی منتهای دل فتاد
آسمان چون حلقه فتراک بر من تنگ شد

بوریای فقر پیش مردم بالغ نظر
از شکوه بی نیازیهای من اورنگ شد

داشت چون طوطی نهان در زنگ، خودبینی مرا
چشم پوشیدم ز خود، آیینه ام بی زنگ شد

خاکیان را رحمت حق می کند پاک از گناه
سیل با دریا به اندک فرصتی یکرنگ شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۲۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.