هوش مصنوعی:
این متن شعری عاشقانه و عرفانی است که در آن شاعر از معشوق خود میخواهد که نشانهای از حضور خود بدهد و از جدایی و دوری شکایت میکند. شاعر معشوق را به عنوان منبع عطا و کمال توصیف میکند و از او میخواهد که تکبر را کنار بگذارد و به او نزدیک شود. متن پر از استعارهها و تشبیههای زیبا است که احساسات عمیق شاعر را بیان میکند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و تشبیههای پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی ادبی دارد تا بتوان به طور کامل آنها را درک کرد.
غزل شمارهٔ ۲۸۳۹
بِکَشید یارْ گوشَم که تو امشب آنِ مایی
صَنَما بلی، وَلیکِن، تو نشان بِدِه کجایی؟
چو رَها کُنی بَهانه، بِدَهی نشانِ خانه
به سَر و دو دیده آیم، که تو کانِ کیمیایی
وَاگر به حیله کوشی، دَغَل و دَغا فُروشی
زِ فَلک ستاره دُزدی، زِ خِرَد، کُلَه رُبایی
شبِ من نشانِ مویَت، سَحَرمْ نشانِ رویَت
قَمَر از فَلَک دَراُفْتَد، چو نِقابْ بَرگُشایی
صَنَما تو هَمچو شیری، من اسیرِ تو، چو آهو
به جهان کِه دید صیدی که بِتَرسَد از رَهایی؟
صَنَما هوایِ ما کُن، طَلَبِ رضایِ ما کُن
که زِبَحْر و کان شنیدم، که تو مَعدنِ عَطایی
هَمِگی وَبالَم از تو، به خدا بِنالَم از تو
بِنِشان تکَبُّرش را تو خدا به کِبْریایی
رَهِ خوابِ من چو بَستی، بِمَبَند راهِ مَستی
زِ همه جُدام کردی، مَدِه از خودم جُدایی
مَهْ و مِهرْیارِ ما شُد، به امیدِ تو خدا شُد
که زِهی امیدِ زَفتی که زَنَد دَرِ خدایی
همه مال و دل بِداده، سَرِ کیسه بَرگُشاده
به امیدِ کیسهٔ تو، که خلاصهٔ وَفایی
همه را دُکان شِکَسته، رَهِ خواب و خور بِبَسته
به امیدِ آن نشسته، که زِ گوشهیی دَرآیی
به امیدِ کَس چه باشی؟ که تویی امیدِ عالَم
تو به گوشِ میْ چه باشی؟ که تویی میِ عَطایی
به درونِ توست یوسُف، چه رَوی به مصرْ هَرزه؟
تو دَرآ دَرونِ پَرده، بِنِگَر چه خوش لِقایی
به درونِ توست مُطرب، چه دَهی کَمَر به مُطرب؟
نه کم است تَنْ زِ نایی، نه کم است جانْ زِ نایی
صَنَما بلی، وَلیکِن، تو نشان بِدِه کجایی؟
چو رَها کُنی بَهانه، بِدَهی نشانِ خانه
به سَر و دو دیده آیم، که تو کانِ کیمیایی
وَاگر به حیله کوشی، دَغَل و دَغا فُروشی
زِ فَلک ستاره دُزدی، زِ خِرَد، کُلَه رُبایی
شبِ من نشانِ مویَت، سَحَرمْ نشانِ رویَت
قَمَر از فَلَک دَراُفْتَد، چو نِقابْ بَرگُشایی
صَنَما تو هَمچو شیری، من اسیرِ تو، چو آهو
به جهان کِه دید صیدی که بِتَرسَد از رَهایی؟
صَنَما هوایِ ما کُن، طَلَبِ رضایِ ما کُن
که زِبَحْر و کان شنیدم، که تو مَعدنِ عَطایی
هَمِگی وَبالَم از تو، به خدا بِنالَم از تو
بِنِشان تکَبُّرش را تو خدا به کِبْریایی
رَهِ خوابِ من چو بَستی، بِمَبَند راهِ مَستی
زِ همه جُدام کردی، مَدِه از خودم جُدایی
مَهْ و مِهرْیارِ ما شُد، به امیدِ تو خدا شُد
که زِهی امیدِ زَفتی که زَنَد دَرِ خدایی
همه مال و دل بِداده، سَرِ کیسه بَرگُشاده
به امیدِ کیسهٔ تو، که خلاصهٔ وَفایی
همه را دُکان شِکَسته، رَهِ خواب و خور بِبَسته
به امیدِ آن نشسته، که زِ گوشهیی دَرآیی
به امیدِ کَس چه باشی؟ که تویی امیدِ عالَم
تو به گوشِ میْ چه باشی؟ که تویی میِ عَطایی
به درونِ توست یوسُف، چه رَوی به مصرْ هَرزه؟
تو دَرآ دَرونِ پَرده، بِنِگَر چه خوش لِقایی
به درونِ توست مُطرب، چه دَهی کَمَر به مُطرب؟
نه کم است تَنْ زِ نایی، نه کم است جانْ زِ نایی
وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
۱۶۲۰
حمایت مالی از گوهرین
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.