هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که به توصیف صفات الهی و تأثیر آن بر جهان و انسان میپردازد. شاعر از صفاتی مانند نور، شراب، و خوشلقایی خداوند سخن میگوید و تأثیر این صفات را بر جهان و انسان شرح میدهد. همچنین، به رابطهی انسان با خدا و سؤالات فلسفی دربارهی وجود و هدف زندگی اشاره میکند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با مفاهیم دینی و فلسفی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده ممکن است برای خوانندگان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۲۸۳۸
صِفَتِ خدایْ داری، چو به سینهیی دَرآیی
لَمَعانِ طورِ سینا تو زِ سینه وانِمایی
صِفَتِ چراغْ داری، چو به خانه شب دَرآیی
همه خانه نور گیرد، زِفُروغِ روشنایی
صِفَتِ شرابْ داری، تو به مَجْلِسی که باشی
دو هزار شور و فِتْنه فَکَنی زِ خوش لِقایی
چو طَرَب رَمیده باشد، چو هَوَس پَریده باشد
چه گیاه و گُل بِرویَد، چو تو خوش کُنی سَقایی
چو جهانْ فَسُرده باشد، چو نَشاطْ مُرده باشد
چه جهانهایِ دیگر که زِغَیب بَرگُشایی
زِتو است این تقاضا به درونِ بیقَراران
وَاگرنه تیره گِل را، به صَفا چه آشنایی؟
فَلَکی به گِردِ خاکی، شب و روز گشته گَردان
فَلَکا زِما چه خواهی؟ نه تو مَعدنِ ضیایی؟
نَفَسی سِرِشک ریزی، نَفَسی تو خاکْ بیزی
نه قُراضه جویی آخِر، همه کان و کیمیایی
مَثَلِ قُراضه جویان، شب و روز خاکْ بیزی
زِچه خاک میپَرَستی، نه تو قبلهٔ دُعایی؟
چه عَجَب اگر گدایی زِشَهی عَطا بِجویَد؟
عَجَب این که پادشاهی زِ گدا کُند گدایی
وَعَجَب تر این که آن شَهْ، به نیاز رفت چندان
که گدا غَلَط دَراُفتَد که مراست پادشایی
فَلَکا نه پادشاهی؟ نه که خاکْ بَندهٔ توست؟
تو چرا به خِدمَتِ او شب و روز در هوایی؟
فَلَکَم جواب گوید، که کسی تَهی نَپویَد
که اگر کَهی بِپَرَّد، بُوَد آن زِ کَهْرُبایی
سُخَنَم خورِ فرشته ست، من اگر سُخَن نگویم
مَلَک گرسنه گوید که بگو، خَمُش چرایی؟
تو نه از فرشتگانی، خورِشِ مَلَک چه دانی؟
چه کُنی تَرَنْگَبین را؟ تو حَریفِ گَنْدنایی
تو چه دانی این اَبا را که زِ مَطْبَخِ دِماغ است؟
که خدا کُند در آن جا شب و روز کَدخدایی
تبریز شَمسِ دین را تو بگو که رو به ما کُن
غَلَطَم بگو که شَمْسا همه رویِ بیقَفایی
لَمَعانِ طورِ سینا تو زِ سینه وانِمایی
صِفَتِ چراغْ داری، چو به خانه شب دَرآیی
همه خانه نور گیرد، زِفُروغِ روشنایی
صِفَتِ شرابْ داری، تو به مَجْلِسی که باشی
دو هزار شور و فِتْنه فَکَنی زِ خوش لِقایی
چو طَرَب رَمیده باشد، چو هَوَس پَریده باشد
چه گیاه و گُل بِرویَد، چو تو خوش کُنی سَقایی
چو جهانْ فَسُرده باشد، چو نَشاطْ مُرده باشد
چه جهانهایِ دیگر که زِغَیب بَرگُشایی
زِتو است این تقاضا به درونِ بیقَراران
وَاگرنه تیره گِل را، به صَفا چه آشنایی؟
فَلَکی به گِردِ خاکی، شب و روز گشته گَردان
فَلَکا زِما چه خواهی؟ نه تو مَعدنِ ضیایی؟
نَفَسی سِرِشک ریزی، نَفَسی تو خاکْ بیزی
نه قُراضه جویی آخِر، همه کان و کیمیایی
مَثَلِ قُراضه جویان، شب و روز خاکْ بیزی
زِچه خاک میپَرَستی، نه تو قبلهٔ دُعایی؟
چه عَجَب اگر گدایی زِشَهی عَطا بِجویَد؟
عَجَب این که پادشاهی زِ گدا کُند گدایی
وَعَجَب تر این که آن شَهْ، به نیاز رفت چندان
که گدا غَلَط دَراُفتَد که مراست پادشایی
فَلَکا نه پادشاهی؟ نه که خاکْ بَندهٔ توست؟
تو چرا به خِدمَتِ او شب و روز در هوایی؟
فَلَکَم جواب گوید، که کسی تَهی نَپویَد
که اگر کَهی بِپَرَّد، بُوَد آن زِ کَهْرُبایی
سُخَنَم خورِ فرشته ست، من اگر سُخَن نگویم
مَلَک گرسنه گوید که بگو، خَمُش چرایی؟
تو نه از فرشتگانی، خورِشِ مَلَک چه دانی؟
چه کُنی تَرَنْگَبین را؟ تو حَریفِ گَنْدنایی
تو چه دانی این اَبا را که زِ مَطْبَخِ دِماغ است؟
که خدا کُند در آن جا شب و روز کَدخدایی
تبریز شَمسِ دین را تو بگو که رو به ما کُن
غَلَطَم بگو که شَمْسا همه رویِ بیقَفایی
وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۳۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.