هوش مصنوعی:
این شعر به موضوع عشق و تأثیرات آن بر انسانها، فارغ از جایگاه اجتماعی و مادی آنها میپردازد. عشق به عنوان نیرویی یکسانکننده، سوزاننده و متحولکننده توصیف شده است که درد و رنج آن برای همه یکسان است. همچنین، شعر به مفاهیمی مانند انتظار، رنج، امید و تحول درونی اشاره دارد.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی موجود در شعر ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از اشارات به درد و رنج عشق نیاز به بلوغ فکری دارد.
غزل شمارهٔ ۲۴۴۳
عشق یکسان ناز درویش و توانگر می کشد
این ترازو سنگ و گوهر را برابر می کشد
آفتاب روز محشر بیشتر می سوزدش
هر که اینجا درد و داغ عشق کمتر می کشد
تا به کام دل کند جولان سپند شوخ ما
انتظار دامن صحرای محشر می کشد
دوزخ روشندلان دربند هستی بودن است
شمع این هنگامه آه از بهر صرصر می کشد
می شود از ناتوانی دشمن عاجز قوی
خنجری هر خار بر نخجیر لاغر می کشد
آتشین رویی که من پروانه او گشته ام
هر شرارش روغن از چشم سمندر می کشد
سرمه خواهد کرد چشم خفتگان خاک را
بر زمین این دامن نازی که محشر می کشد
می کشد آن روی نازک از نگاه گرم ما
آنچه از خورشید محشر سایه پرور می کشد
بیمی از کشتن ندارد شعله بیباک ما
شمع ما گردن به امید صبا برمی کشد
نیست هر ناشسته رویی قابل جولان اشک
این رقم را عشق بر رخسار چون زر می کشد
پاک گوهر را زدرد و داغ عشق اندیشه نیست
در دل آتش دم خوش عود و عنبر می کشد
کوری فرزند روشن می کند چشم گدا
ناز دونان را سپهر سفله پرور می کشد
می گدازد رشته را گوهر، ولیکن رشته هم
انتقام کاهش خود را زگوهر می کشد
سر ز جیب صبح برمی آورد چون آفتاب
هر که صائب در دل شب یک دو ساغر می کشد
این ترازو سنگ و گوهر را برابر می کشد
آفتاب روز محشر بیشتر می سوزدش
هر که اینجا درد و داغ عشق کمتر می کشد
تا به کام دل کند جولان سپند شوخ ما
انتظار دامن صحرای محشر می کشد
دوزخ روشندلان دربند هستی بودن است
شمع این هنگامه آه از بهر صرصر می کشد
می شود از ناتوانی دشمن عاجز قوی
خنجری هر خار بر نخجیر لاغر می کشد
آتشین رویی که من پروانه او گشته ام
هر شرارش روغن از چشم سمندر می کشد
سرمه خواهد کرد چشم خفتگان خاک را
بر زمین این دامن نازی که محشر می کشد
می کشد آن روی نازک از نگاه گرم ما
آنچه از خورشید محشر سایه پرور می کشد
بیمی از کشتن ندارد شعله بیباک ما
شمع ما گردن به امید صبا برمی کشد
نیست هر ناشسته رویی قابل جولان اشک
این رقم را عشق بر رخسار چون زر می کشد
پاک گوهر را زدرد و داغ عشق اندیشه نیست
در دل آتش دم خوش عود و عنبر می کشد
کوری فرزند روشن می کند چشم گدا
ناز دونان را سپهر سفله پرور می کشد
می گدازد رشته را گوهر، ولیکن رشته هم
انتقام کاهش خود را زگوهر می کشد
سر ز جیب صبح برمی آورد چون آفتاب
هر که صائب در دل شب یک دو ساغر می کشد
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۴۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.