۲۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۴۹

مست ناز من زساغر تا لبی تر می کند
از لب میگون دو چندان می به ساغر می کند

بلبل از افغان رنگین سرخ دارد روی باغ
بوستان پیرا دهان غنچه پر زر می کند

صبح پیری کرد خواب غفلت ما را گران
بادبان بر کشتی ما کار لنگر می کند

آب روشن می کند ظاهر ضمیر خاک را
نغمه در دل هر چه می باشد مصور می کند

روی گردان زاهد از دنیا برای شهرت است
سکه از بهر روایی پشت بر زر می کند

از تلاش پایه رفعت شود دین پایمال
پشت بر محراب واعظ بهر منبر می کند

بس که افتاده است گیرا حرف شوق آمیز من
نامه من کار شاهین با کبوتر می کند

خاب مرگش را نسازد بستر بیگانه تلخ
در حیات آن دوربین کز خاک بستر می کند

در گذر از کشتن صائب که صید ناتوان
تیغ را دندانه از پهلوی لاغر می کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۴۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.