۲۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۸۱

آه افسوس از دل خونگرم ما گردد بلند
از شکست شیشه هر کس صدا گردد بلند

بوی خون می آید از فریاد دردآلود من
چون غباری کز زمین کربلا گردد بلند

گوی چوگان فنا شد از تهی مغزی حباب
زود می ریزد بنایی کز هوا گردد بلند

همت مردانه ما از دو عالم درگذشت
گرد این تیر سبکرو تا کجا گردد بلند

موجه بحر خطر گردد دعای جوشنش
پایه تختی که از دست دعا گردد بلند

اهل دولت زیردستان را فرامش می کنند
بر ندارد سایه خود چون هما گردد بلند

چنگ خاموشم ولی همدست اگر باشد مرا
ناله ای از هر سر مویم جدا گردد بلند

پیش راه حرص، پیری چوب نتواند گذاشت
بیشتر دست طمعکار از عصا گردد بلند

می فتد شور قیامت در میان بلبلان
ناله پرشور صائب هر کجا گردد بلند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.