۲۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۸۹

با کمند زلف، خوبان بر صف دل می زنند
آه ازین دزدان که ره را با سلاسل می زنند

رهروان کعبه دل بی مروت نیستند
کاروان را می کنند آگاه و غافل می زنند

نقش حق چون موج آب زندگانی در نظر
ساده لوحان بر دل خود نقش باطل می زنند

می نهند آنان که دندان خموشی بر جگر
بخیه آسودگی بر رخنه دل می زنند

از تنور لاله طوفان خزان سر می کشد
عندلیبان رخنه دیوار را گل می زنند

غنچه خسبانی که سر در جیب فکرت برده اند
باده گلرنگ را در پرده دل می زنند

صائب آن جمعی که زخم زندگانی خورده اند
بی تأمل سینه بر شمشیر قاتل می زنند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.