۱۹۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۹۱

با دهان تلخ، ناکامی که خرسندش کنند
تلخکامان کام شیرین از شکر خندش کنند

هر که پیچد همچو مجنون گردن از زنجیر عشق
آهوان در دامن صحرا نظربندش کنند

در حریم حسن هر شمعی که برخیزد زخاک
از پر پروانه ما برگ پیوندش کنند

بی دل خرسند در فقر و غنا آرام نیست
آن زمان آسوده گردد دل که خرسندش کنند

زان به سالک زهر پیمایند از جام وجود
تا به تلخیهای مردن آرزومندش کنند

هست اگر آسایشی، چون سرو در دست تهی است
وای بر نخلی که می خواهد برومندش کنند

آب در روغن برآرد از دل آتش فغان
وای بر آن کس که با ناجنس دربندش کنند

چون صدف هر کس که شد افتادگان را دستگیر
چون نباشد در میان، نیکی به فرزندش کنند

برنخیزد، عالم ایجاد را هر کس که دید
از شکر خواب فنا بیدار هر چندش کنند

هر که چون صائب شود قانع به درد و داغ عشق
بی نیاز از لاله دامان الوندش کنند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.