۲۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۳۸

پیش ازین حسن مجرد تشنه زیور نبود
چشم دریا در خمار شبنم گوهر نبود

بلبل ما هر زمان بر شاخساری می نشست
بیضه افلاک ما را زیر بال و پر نبود

در گلستانی که ما گلبانگ عشرت می زدیم
زهره فریاد کردن حلقه را بر در نبود

خط او این نقش زد بر آب، ورنه پیش ازین
پرده دار آتش یاقوت خاکستر نبود

رفته رفته آب شد آیینه از تاب رخش
چون نگردد آب، آخر سد اسکندر نبود

خاطری از موی سر آشفته تر می خواستند
پیش ازین دیوانگی تنها به موی سر نبود

تنگدستی قسمت صاحبدلان امروز نیست
غنچه این باغ را در جیب هرگز زر نبود

در صدف تا داشت صائب گوهرم آرامگاه
کوه غم بر خاطرم از سنگ بد گوهر نبود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۳۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.