۴۸۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۶۳

وَقتِ آن شُد که بِدان روح فَزا آمیزی
مُرغِ زیرک شوی و خوش به دو پا آویزی

سینه بُگْشا چو درختان، به سویِ بادِ بهار
زان که زَهر است تو را بادْرویِ پاییزی

به شِکَرخَندهٔ معنی، تو شِکَر شو هَمگی
در صِفاتِ تُرُشی خواجه چرا بِسْتیزی؟

زیرِ دیوارِ وجودِ تو، تویی گنجِ گُهَر
گنجْ ظاهر شود اَرْتو زِمیان بَرخیزی

آن قُراضه‌یْ اَزَلی، ریخته در خاکِ تَن است
کو قُراضه‌یْ تَکِ غَلْبیرِ تو گَر می‌بیزی؟

تیغِ جانی تو بَرآوَر زِ نیامِ بَدَنَت
که دو نیمه کُند او قُرصِ قَمَر از تیزی

تیغ در دست دَرآ، در سَرِ میدانِ اَبَد
از شب و روز بُرون تاز، چو بر شَبْدیزی

آبِ حیوان بِکَش از چَشمه به سویِ دلِ خود
زان که در خِلْقَتِ جان، بر مَثَلِ کاریزی

وَرْنَتانی، به گُریز آ بَرِ شَهْ شَمسُ الدّین
کو به جان هست زِعَرش و به بَدَن تبریزی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۶۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۶۴
نظرها و حاشیه ها
ازا
۱۴۰۰/۴/۲۶ ۲۱:۴۶

سلام عرض ادب دوست عزیز
غزل 6823

ناشناس
۱۳۹۹/۶/۳۰ ۱۶:۰۷

سلام لطفا بفرمایید این شعر واقعا متعلق به حضرت مولاناست با آدرس مرقوم فرمایید با تشکر
در این عمری که میداﻧﻲ
فقط چندی تو مهماﻧﻲ!
به جان و دل
تو عاشق باش......رفیقان را.......مراقب باش......
مراقب باش ﺗﻮ به آﻧﻲ،
دل موری نرنجاﻧﻲ...
که در آخر تو میمانـﻲ و
مشتی خاک که از آﻧﻲ...
دلا یاران سه قسمند گر بدانی.
زبانی اند و نانی اند و جانی.
به نانی نان بده از در برانش.
محبت کن به یاران زبانی.
ولیکن یار جانی را نگه دار.
به پایش جان بده تا میتوانی

گوهرین: با سلام و احترام. من در آثار مولانا چنین شعری ندیدم. همچنین زبان این شعر را نزدیک به زبان مولانا نمی بینم.