۲۹۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۷۴

حسن چو بی پرده شد دلها به خون غلطان شود
خاک اطلس پوش گردد تیغ چون عریان شود

عشق عالمسوز را تسلیم سازد مهربان
بر خلیل الله آتش سنبل و ریحان شود

ناله عشاق سازد حسن را بیرحم تر
آتش گل را فغان بلبلان دامان شود

در غبار خط نهان گردید آن چشم سیاه
خانه ظالم به اندک فرصتی ویران شود

می گران گردیده است از می پرستیهای من
توبه از می می کنم چندان که می ارزان شود!

در نگیرد صحبت زاهد به صوفی مشربان
زشت در یک دیدن از آیینه رو گردان شود

می کند نان بخیل آیینه دل را سیاه
وای بر آن کس که بر خوان فلک مهمان شود

جنگ دارد ظالم از بی آلتی با خویشتن
خون خود را می خورد گرگی که بی دندان شود

سیل بیکارست چون از خود بر آرد خانه آب
نفس چون طغیان نماید بدتر از شیطان شود

مرگ نتواند ز کویش پای من کوتاه کرد
خار در ایام خشکی حافظ بستان شود

می رسد فیض سبکروحان به اطراف جهان
می شود آفاق روشن، صبح چون خندان شود

عشق ما را بی نیاز از درد و داغ زخم ساخت
ملک ویران از عدالت زود آبادان شود

خامه صائب چو آغاز گهرریزی کند
زنده رود تازه ای پیدا در اصفاهان شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۷۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.