هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از زیبایی و خندههای معشوق خود سخن میگوید و با استفاده از تصاویر و استعارات مختلف، احساسات خود را بیان میکند. شاعر از خندههای معشوق به عنوان نمادی از شادی و زیبایی یاد میکند و آن را با عناصر طبیعت و مفاهیم فلسفی مقایسه میکند.
رده سنی:
16+
این متن حاوی مفاهیم عمیق فلسفی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارات و تصاویر پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه دارد.
غزل شمارهٔ ۲۸۶۸
در دِلَت چیست عَجَب که چو شِکَر میخندی؟
دوشْ شب با کِه بُدی که چو سَحَر میخندی؟
ای بهاری که جهانْ از دَمِ تو خندان است
در سَمَن زار شِکُفتی، چو شَجَر میخندی
آتشی از رُخِ خود در بُت و بُتخانه زدی
وَنْدَر آتش بِنِشستیّ و چو زَر میخندی
مَست و خندان زِخَراباتِ خدا میآیی
بر شَر و خیرِ جهان، هَمچو شَرَر میخندی
هَمچو گُل نافِ تو بر خنده بُریدهست خدا
لیک امروز، مَها نوعِ دِگَر میخندی
باغْ با جُمله درختان، زِ خَزانْ خُشک شدند
زِچه باغی تو که هَمچون گُلِ تَر میخندی
تو چو ماهیّ و عَدو سویِ تو گَر تیر کَشَد
چو مَهْ از چَرخ، بر آن تیر و سِپَر میخندی
بویِ مُشکی تو که بر خِنگِ هوا میتازی
آفتابی تو که بر قُرصِ قَمَر میخندی
تو یَقینیّ و عِیان، بر ظَن و تَقلید بِخَند
نَظَری جُمله و بر نَقل و خَبَر میخندی
در حُضورِ اَبَدی شاهِد و مَشْهود تویی
بر رَهْ و رَهْ رو و بر کوچ و سَفَر میخندی
از میانِ عَدَم و مَحو، بَرآوَرْدی سَر
بر سَر و اَفْسر و بر تاج و کَمَر میخندی
چون سگِ گُرْسَنه هر خَلْقْ دَهان بُگْشاده ست
تویی آن شیر، که بر جوعِ بَقَر میخندی
آهوان را زِ دَمَت خونِ جِگَر مُشک شُده ست
رَحْمَت است آن که تو بر خونِ جِگَر میخندی
آهوان را به گَهِ صید به گَردون گیری
ای کِه بر دام و دَمِ شَعْبده گَر میخندی
دو سه بیتی که بِمانْدهست بگو مَستانه
ای کِه تو بر دلِ بیزیر و زَبَر میخندی
دوشْ شب با کِه بُدی که چو سَحَر میخندی؟
ای بهاری که جهانْ از دَمِ تو خندان است
در سَمَن زار شِکُفتی، چو شَجَر میخندی
آتشی از رُخِ خود در بُت و بُتخانه زدی
وَنْدَر آتش بِنِشستیّ و چو زَر میخندی
مَست و خندان زِخَراباتِ خدا میآیی
بر شَر و خیرِ جهان، هَمچو شَرَر میخندی
هَمچو گُل نافِ تو بر خنده بُریدهست خدا
لیک امروز، مَها نوعِ دِگَر میخندی
باغْ با جُمله درختان، زِ خَزانْ خُشک شدند
زِچه باغی تو که هَمچون گُلِ تَر میخندی
تو چو ماهیّ و عَدو سویِ تو گَر تیر کَشَد
چو مَهْ از چَرخ، بر آن تیر و سِپَر میخندی
بویِ مُشکی تو که بر خِنگِ هوا میتازی
آفتابی تو که بر قُرصِ قَمَر میخندی
تو یَقینیّ و عِیان، بر ظَن و تَقلید بِخَند
نَظَری جُمله و بر نَقل و خَبَر میخندی
در حُضورِ اَبَدی شاهِد و مَشْهود تویی
بر رَهْ و رَهْ رو و بر کوچ و سَفَر میخندی
از میانِ عَدَم و مَحو، بَرآوَرْدی سَر
بر سَر و اَفْسر و بر تاج و کَمَر میخندی
چون سگِ گُرْسَنه هر خَلْقْ دَهان بُگْشاده ست
تویی آن شیر، که بر جوعِ بَقَر میخندی
آهوان را زِ دَمَت خونِ جِگَر مُشک شُده ست
رَحْمَت است آن که تو بر خونِ جِگَر میخندی
آهوان را به گَهِ صید به گَردون گیری
ای کِه بر دام و دَمِ شَعْبده گَر میخندی
دو سه بیتی که بِمانْدهست بگو مَستانه
ای کِه تو بر دلِ بیزیر و زَبَر میخندی
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.