۲۱۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۵۳

مست شد نقاش تا آن چشم جادو را کشید
طاقتش شد طاق تا آن طاق ابرو را کشید

خامه مانی کز او آب طراوت می چکید
موی آتش دیده شدتا آن گل رو را کشید

خامه مو در کفش سر رشته زنار شد
نقش پردازی که زلف کافر او را کشید

دیگر از بار خجالت سرو سر بالا نکرد
تا مصور بر ورق آن قد دلجو را کشید

رشته عمرش به آب زندگی پیوسته شد
خامه مویی که آن لعل سخنگو را کشید

دست و پا گم می کند از شوخی تمثال او
آن که صد ره بی کمند و دام آهو را کشید

حیرتی چون حیرت آیینه گر افتد به دست
می توان صائب شبیه چهره او را کشید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۵۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.