۲۲۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۶۵

درد را چون صاف در میخانه می باید کشید
هر چه ساقی می دهد مردانه می باید کشید

عزت جام تهی باید به بوی باده داشت
ناز گنج گوهر از ویرانه می باید کشید

می چو گردد سر که هیهات است دیگر می شود
دست از اصلاح دل فرزانه می باید کشید

می رسد سیل فنا تا چشم بر هم می زنی
رخت خود بیرون ازین ویرانه می باید کشید

تلخی زهر فنااز زندگانی بیش نیست
بر سر این پیمانه را مردانه می باید کشید

درد بی درمان پیری را دوا بی حاصل است
دست از تعمیر این ویرانه می باید کشید

تا سر مویی تعلق هست دل آزاد نیست
ریشه این سبزه بیگانه می باید کشید

وحشتی کز آشنایان بی دماغان می کشند
روح را زین عالم بیگانه می باید کشید

تا شود روشن به نور شمع صائب دیده ات
سرمه از خاکستر پروانه می باید کشید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۶۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.