هوش مصنوعی:
این متن شعری عاشقانه و عرفانی است که در آن شاعر از زیبایی و جذابیت معشوق خود سخن میگوید و تأثیر عمیق عشق را بر دل و جان خود توصیف میکند. شاعر از زیباییهای طبیعت و عناصر آسمانی مانند زهره و ماه برای توصیف معشوق استفاده میکند و عشق را به عنوان نیرویی قدرتمند و تغییردهنده معرفی میکند. همچنین، شاعر به مفاهیم عرفانی مانند وطن روح و جان اشاره میکند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و تشبیهات پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه ادبی دارد.
غزل شمارهٔ ۲۸۸۴
به شِکَرخنده بُتا نِرخِ شِکَر میشِکَنی
چه زَنَد پیشِ عَقیقِ تو، عَقیقِ یَمَنی؟
گُل رُخا سویِ گُلِستان دو سه هفته بِمَرو
تا زِ شَرمِ تو نَریزد، گُلِ سُرخِ چَمَنی
گُل چه باشد؟ که اگر جانِبِ گَردون نِگَری
سَرنگونْ زُهره و مَهْ را زِ فَلَک دَرفَکَنی
حَقْ تو را از جِهَتِ فِتْنه و شور آوردهست
فِتْنه و شور و قیامَت نکُنی، پس چه کُنی؟
رویِ چون آتش از آن داد که دلها سوزی
شِکَنِ زُلْف بدان داد که دلها شِکَنی
دلِ ما، بُتکدهها، نَقْشِ تو در وِیْ شَمَنی
هر بُتی رو به شَمَن کرده که تو آنِ مَنی
بَرمَکَن تو دلِ خود از من، ازیرا به جَفا
گَر کُهِ قاف شود دل، تو زِ بَیخَش بِکَنی
در تَکِ چاهِ زَنَخْدانِ تو نادر آبیست
که به هر چَهْ که دَراُفْتم، بِنِمایَد رَسَنی
در غَمَت بوالْحَسَنان مَذهَب و دین گُم کردند
زان سَبَب که حَسَن اَنْدَر حَسَن اَنْدَر حَسَنی
زیرکان را رُخِ تو، مَست از آن میدارد
تا دَرین بَزم ندانند که تو در چه فَنی
کافری ای دل اگر در جُزِ او دلْ بَندی
کافری ای تَن اگر بر جُزِ این عشق تَنی
بی وِیْ اَرْ بر فَلَکی تو، به خدا در گوری
هر چه پوشی به جُز از خِلْعَتِ او، دَر کَفَنی
شَمسِ تبریز که در روحْ وَطَن ساختهیی
جانِ جانهاست وَطَن، چون که تو جان را وَطَنی
چه زَنَد پیشِ عَقیقِ تو، عَقیقِ یَمَنی؟
گُل رُخا سویِ گُلِستان دو سه هفته بِمَرو
تا زِ شَرمِ تو نَریزد، گُلِ سُرخِ چَمَنی
گُل چه باشد؟ که اگر جانِبِ گَردون نِگَری
سَرنگونْ زُهره و مَهْ را زِ فَلَک دَرفَکَنی
حَقْ تو را از جِهَتِ فِتْنه و شور آوردهست
فِتْنه و شور و قیامَت نکُنی، پس چه کُنی؟
رویِ چون آتش از آن داد که دلها سوزی
شِکَنِ زُلْف بدان داد که دلها شِکَنی
دلِ ما، بُتکدهها، نَقْشِ تو در وِیْ شَمَنی
هر بُتی رو به شَمَن کرده که تو آنِ مَنی
بَرمَکَن تو دلِ خود از من، ازیرا به جَفا
گَر کُهِ قاف شود دل، تو زِ بَیخَش بِکَنی
در تَکِ چاهِ زَنَخْدانِ تو نادر آبیست
که به هر چَهْ که دَراُفْتم، بِنِمایَد رَسَنی
در غَمَت بوالْحَسَنان مَذهَب و دین گُم کردند
زان سَبَب که حَسَن اَنْدَر حَسَن اَنْدَر حَسَنی
زیرکان را رُخِ تو، مَست از آن میدارد
تا دَرین بَزم ندانند که تو در چه فَنی
کافری ای دل اگر در جُزِ او دلْ بَندی
کافری ای تَن اگر بر جُزِ این عشق تَنی
بی وِیْ اَرْ بر فَلَکی تو، به خدا در گوری
هر چه پوشی به جُز از خِلْعَتِ او، دَر کَفَنی
شَمسِ تبریز که در روحْ وَطَن ساختهیی
جانِ جانهاست وَطَن، چون که تو جان را وَطَنی
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۸۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.