هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از عشق و رنجهای ناشی از آن سخن میگوید. او از بیخوابی، بیاشتهایی، و تلخیهایی که عشق به او تحمیل کرده، شکایت میکند. شاعر همچنین از رفتارهای متناقض معشوق خود گله میکند که گاهی او را به سوی خود میکشد و گاهی از خود دور میکند. او از ناملایمات و سختیهایی که در این رابطه متحمل شده، سخن میگوید و در نهایت از سرنوشت خود و رفتارهای معشوق اظهار نارضایتی میکند.
رده سنی:
16+
این متن شامل مفاهیم عمیق عاطفی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم و احساسات بیانشده در شعر نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی بیشتری دارند تا به درستی درک شوند.
غزل شمارهٔ ۲۸۸۳
چه حَریصی که مرا بیخور و بیخواب کُنی
دَرکَشی روی و مرا رویْ به مِحْراب کُنی
آب را در دَهَنَم تَلْخ تَر از زَهر کُنی
زَهرهاَم را بِبَری، در غَمِ خود آب کُنی
سویِ حَج رانی و در بادیهاَم قَطْع کُنی
اُشتُر و رَختِ مرا، قِسْمَتِ اَعْراب کُنی
گَهْ بِبَخشی ثَمَر و زَرْعِ مرا خُشک کُنی
گَهْ به بارانْش، هَمیسُخرهٔ سیلاب کُنی
چون زِدامِ تو گُریزم، تو به تیرم دوزی
چون سویِ دام رَوَم، دست به مِضْراب کُنی
با اَدَب باشم، گویی که بُرو، مست نهیی
بی اَدَب گَردم، تو قصّهٔ آداب کُنی
گَر بِباری تو چو بارانِ کَرَم، بر بامَم
هر دو چَشمَم زِ نَم و قَطره، چو میزاب کُنی
گَهِ عُزلَت تو بگویی که چو رُهبان گشتی
گَهِ صحبُت تو مرا دُشمنِ اَصْحاب کُنی
گَر قَصَب وار نَپیچَم دلِ خود در غَمِ تو
چون قَصَب پیچْ مرا هالِکِ مَهتاب کُنی
در توکُّل تو بگویی که سَبَبْ سُنَّتِ ماست
در تَسَبُّب تو نِکوهیدنِ اَسْباب کُنی
بازِ جان صید کُنی، چَنگُلِ او دَرشِکَنی
تَن شود کَلْبِ مُعَلَّم، تُش بیناب کُنی
زَرگَرِ رنگِ رُخِ ما، چو دُکانی گیرد
لَقَبِ زَرگَرِ ما را همه قُلّاب کُنی
من کِه باشم؟ که به دَرگاهِ تو صُبحِ صادق
هست لَرزان که مَباداش که کَذّاب کُنی
همه را نَفی کُنی، باز دَهی صد چندان
دِیْ دَهیّ و به بهارش همه ایجاب کُنی
بِزَنی گَردنِ اَنْجُمِ تو به تیغِ خورشید
بازشان هم تو فُروزِ رُخِ عُنّاب کُنی
چو خَمُش کرد بگویی که بگو و چو بِگُفت
گوییاَش پس تو چرا فَتْحِ چُنین باب کُنی
دَرکَشی روی و مرا رویْ به مِحْراب کُنی
آب را در دَهَنَم تَلْخ تَر از زَهر کُنی
زَهرهاَم را بِبَری، در غَمِ خود آب کُنی
سویِ حَج رانی و در بادیهاَم قَطْع کُنی
اُشتُر و رَختِ مرا، قِسْمَتِ اَعْراب کُنی
گَهْ بِبَخشی ثَمَر و زَرْعِ مرا خُشک کُنی
گَهْ به بارانْش، هَمیسُخرهٔ سیلاب کُنی
چون زِدامِ تو گُریزم، تو به تیرم دوزی
چون سویِ دام رَوَم، دست به مِضْراب کُنی
با اَدَب باشم، گویی که بُرو، مست نهیی
بی اَدَب گَردم، تو قصّهٔ آداب کُنی
گَر بِباری تو چو بارانِ کَرَم، بر بامَم
هر دو چَشمَم زِ نَم و قَطره، چو میزاب کُنی
گَهِ عُزلَت تو بگویی که چو رُهبان گشتی
گَهِ صحبُت تو مرا دُشمنِ اَصْحاب کُنی
گَر قَصَب وار نَپیچَم دلِ خود در غَمِ تو
چون قَصَب پیچْ مرا هالِکِ مَهتاب کُنی
در توکُّل تو بگویی که سَبَبْ سُنَّتِ ماست
در تَسَبُّب تو نِکوهیدنِ اَسْباب کُنی
بازِ جان صید کُنی، چَنگُلِ او دَرشِکَنی
تَن شود کَلْبِ مُعَلَّم، تُش بیناب کُنی
زَرگَرِ رنگِ رُخِ ما، چو دُکانی گیرد
لَقَبِ زَرگَرِ ما را همه قُلّاب کُنی
من کِه باشم؟ که به دَرگاهِ تو صُبحِ صادق
هست لَرزان که مَباداش که کَذّاب کُنی
همه را نَفی کُنی، باز دَهی صد چندان
دِیْ دَهیّ و به بهارش همه ایجاب کُنی
بِزَنی گَردنِ اَنْجُمِ تو به تیغِ خورشید
بازشان هم تو فُروزِ رُخِ عُنّاب کُنی
چو خَمُش کرد بگویی که بگو و چو بِگُفت
گوییاَش پس تو چرا فَتْحِ چُنین باب کُنی
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۸۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.