۲۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۹۶

تماشای بتان از چشم خون بسیار می آرد
نگاه گرم آخر آه آتشبار می آرد

نیم طوطی که با آیینه باشد روی حرف من
مرا چشم سخنگو بر سر گفتار می آرد

در آن گلشن که من دست تصرف در بغل دارم
گل از شوخی شبیخون بر سر دستار می آرد

مبر ز اندازه بیرون صحبت یاران یکدل را
که صحبت چون مکرر شد ملالت بار می آرد

زمین ریگ بوم حرص سیرابی نمی داند
قناعت مرد را آبی به روی کار می آرد

به زیر گنبد دستار آخر پهن شد زاهد
تعین بر سر آدم بلا بسیار می آرد

نفس فهمیده زن تا برخوری از زندگی صائب
که خرج بی تأمل تنگدستی بار می آرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۹۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.