۲۴۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۹۶

شکر در آب گوهر لعل خندان تو اندازد
تبسم شور محشر در نمکدان تو اندازد

گریبان چاک از مجلس میا بیرون که می ترسم
گل خورشید خود را در گریبان تو اندازد

اگر ظلمت زچشم آب حیوان دست بردارد
غبارآلود خود را در گلستان تو اندازد

از ان خورشید بر گرد جهان سرگشته می گردد
که خود را در خم زلف چو چوگان تو اندازد

زماه عید دارد مهر تابان نعل در آتش
که خود را وقت فرصت در شبستان تو اندازد

الف از سایه اش بر صفحه الماس می افتد
که حد دارد نظر بر تیغ مژگان تو اندازد؟

نشد از بوسه او تشنه ای سیراب، جا دارد
که خط خاشاک در چاه زنخدان تو اندازد

زشوق کعبه وصلش چنان از خود برآ صائب
که برق و باد شهپر در بیابان تو اندازد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۹۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.