۲۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۰۳

محبت سنگ خارا را ز اهل درد می سازد
تجلی کوه را مجنون صحرا گرد می سازد

بهشت آرد برون روز جزا سر از گریبانش
کسی کز برگ عیش اینجا به داغ و درد می سازد

منه بر اختر اقبال دل از ساده لوحیها
کجا یک جا قرار این مهره خوش گرد می سازد؟

مرا پیری اگر چون مرده در کافور خواباند
زکار عشق کی دست و دل من سرد می سازد؟

غزال شوخ چشم من خیال وحشیی دارد
که با هر کس گرفت الفت، زعالم فرد می سازد

زسوز عشق او شد کهربایی استخوان من
که روی صبح را خورشید تابان زرد می سازد

زعیاری یکی شد خال با خط دلاویزش
بلای جان بود دزدی که با شبگرد می سازد

مزن لاف شکیب و صبر با هجران او صائب
که این درد گرانجان مرد را نامرد می سازد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۰۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.