۲۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۱۲

لبش از خنده دندان نما جان تازه می سازد
شراب صبح جان می پرستان تازه می سازد

اگرچه صفحه روی تو از خط کافرستان شد
همان صبح بناگوش تو ایمان تازه می سازد

نظر سیراب می گردد چو یاقوت از تماشایش
سفالی را که آن خط چوریحان تازه می سازد

غبار خاطر من بیش می گردد زتردستان
زمین تشنه را هر چند باران تازه می سازد

نسیم صبح پیغام که می آرد به این گلشن؟
که از هر غنچه شاخ گل گریبان تازه می سازد

دل آزاده ما هم زبرگ عیش می بالد
لباس سرو را گر نوبهاران تازه می سازد

مدار امید آسایش برون نارفته از عالم
نفس غواص در بیرون عمان تازه می سازد

فریب مردمی صائب مخور از چشم پرکارش
که از بهر شکستن عهد و پیمان تازه می سازد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.