۱۹۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۱۹

مکن کاری که از جورت دل اندوهگین لرزد
که از لرزیدن من آسمانها چون زمین لرزد

زچشم بد خطر افزون بود رنگین لباسان را
زصحرا بیش در فانوس شمع دوربین لرزد

فروغ لعل و یاقوتم که بر کوه است پشت من
نیم شمعی که بر پرتو زباد آستین لرزد

به آه سرد چون زحمت دهم آن نازپرور را؟
که از سرمای گل چون برگ بید آن نازنین لرزد

ندارد یاد چون من بیقراری صفحه دوران
که نامم همچو دست رعشه داران در نگین لرزد

به شمع صبحدم پروانه را چندان نلرزد دل
که وقت خط به رخسار تو زلف عنبرین لرزد

دل از جان بر گرفتن نیست کار هر تنک ظرفی
عجب نبود عرق بر چهره آن مه جبین لرزد

به قدر حاصل از دنیا بود غم قسمت هر کس
به خرمت صاحب خرمن فزون از خوشه چین لرزد

زحرف سرد ناصح عاشق صادق نیندیشد
کی از باد خزان بر خویش سرو راستین لرزد؟

زبان در کام کش صائب اگر آسودگی خواهی
که دایم شمع بر جان از زبان آتشین لرزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۱۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.