۲۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۲۲

مرا چون دل تپد در بر، دل جانانه می لرزد
که شمع از بال و پر افشانی پروانه می لرزد

گرانی می کند دست تهی بر نخل بارآور
چو افتد در میان عاقلان دیوانه می لرزد

نلرزد بیجگر از تیغ لنگردار چندانی
که از قرب گرانجانان دل فرزانه می لرزد

اگرچه بی طلب رزقش به پای خویش می آید
همان مرغ قفس را دل به آب و دانه می لرزد

بود در ملک هستی حکم سیلاب فناجاری
که بر خود کوه و کاه اینجا به یک دندانه می لرزد

دل آگاه چون از رگ غافل می تواند شد؟
زبیم آسیا در خوشه دایم دانه می لرزد

چه دست و پا تواند زد دل بی دست و پای من؟
که از زلف گرهگیر تو دست شانه می لرزد

غم جان گرامی نیست یک مو تن پرستان را
که جغد از گنج گوهر بیش بر ویرانه می لرزد

نریزد چون دل از بیگانگان در دامنم صائب؟
که از آواز پای آشنا این خانه می لرزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۲۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.