۲۸۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۰۳

باوَفا یارا جَفا آموختی
این جَفا را از کجا آموختی؟

کو وَفاهایِ لَطیفت، کَزْ نَخُست
در شکارِ جانِ ما آموختی؟

هر کجا زشتی، جَفاکاری رَسید
خوبی‌اَش دادی، وَفا آموختی

ای دل از عالَم چُنین بیگانگی
هم زِ یارِ آشنا آموختی

جانْت گَر خواهد صَنَم، گویی بلی
این بلی را زان بَلا آموختی

عشق را گفتم فروخوردی مرا
این مَگَر از اژدَها آموختی؟

آن عَصایِ موسی اَژْدَرها بِخورد
تو مَگَر هم زان عَصا آموختی؟

ای دل اَرْ از غَمْزه‌اَش خسته شُدی
از لَبَش آخِر دَوا آموختی

شُکر هِشْتیّ و شِکایَت می‌کُنی
از یکی باری خَطا آموختی

زان شِکَرخانه مگو اِلّا که شُکر
آن چُنان کَزْ اَنْبیا آموختی

این صَفا را از گِله تیره مَکُن
کین صَفا از مُصْطفی آموختی

هر چه خَلْق آموخْتَت، زان لب بِبَند
جُمله آن شو کَزْ خدا آموختی

عاشقا از شَمسِ تبریزی چو ابر
سوختی لیکِن ضیا آموختی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۰۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.