۲۰۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۸۰

دل تاریک من روشن زفیض صبحگاهی شد
چراغ من جهان افروز زین نور الهی شد

سر خود گوی چوگان حوادث کرد بی مغزی
که با داغ جنون قانع به تاج پادشاهی شد

بهار دیده نظارگی شد چون گل رعنا
زعشق لاله رویان چهره هر کس که کاهی شد

امید من یکی صد شد به دور خط از ان لبها
چو آب زندگانی قسمت خضر از سیاهی شد

زبدخویی چرا بازیچه شیطان شود آدم؟
زخلق خوش توان تا مظهر لطف الهی شد

عزیزان جهان را خوار سازد پاکدامانی
اسیر چاه و زندان ماه مصر از بیگناهی شد

سر خود در سر زینت مکن چون کوته اندیشان
که عمر شمع کوته بقر سر زرین کلاهی شد

سبکروحانه پیش از مرگ ترک جسم خاکی کن
چو زین ویرانه بیرون عاقبت خواهی نخواهی شد

به از خجلت شفیعی نیست صائب رو سیاهان را
که جرم اندک من بی شمار از عذرخواهی شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۷۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.