۲۰۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۸۲

بهار نوجوانی رفت، کی دیوانه خواهی شد؟
چراغ زندگی گل کرد، کی پروانه خواهی شد؟

زخواب نوبهاران بوی گل برخاست ای غافل
تو هم برخیز اگر بیرون ازین غمخانه خواهی شد

زگل ته جرعه ای، از بلبلان مانده است فریادی
ازین فرصت مشو غافل اگر دیوانه خواهی شد

چو مجنون دامن صحرای وحشت را به دست آور
اگر از آشنایان جهان بیگانه خواهی شد

مشو غافل درین گلشن چو شبنم از نظر بازی
که تا بر هم گذاری چشم را افسانه خواهی شد

فریب خار خار آرزو خوردی، ندانستی
که چون خاشاک آخر خرج آتشخانه خواهی شد

رهایی نیست ممکن از قفس مرغ ترا هرگز
زبوی گل اگر قانع به آب و دانه خواهی شد

به بوی باده از میخانه عرفان قناعت کن
که از خود بیخبر در اولین پیمانه خواهی شد

حریم زلف را از محرمان خاص می گردی
اگر خاموش با چندین زبان چون شانه خواهی شد

نه کار شیر مردان است جوی شیر آوردن
خجل چون کوهکن زین بازی طفلانه خواهی شد

مخور چون ساغر می روی دست رنگ و بو صائب
که با دست تهی بیرون ازین میخانه خواهی شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۸۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.