۲۰۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۰۲

خوشا رندی که در میخانه اش آن آبرو باشد
که چون از پا فتد بالینش از دست سبو باشد

گهی زانو به زانو با صراحی تنگ بنشیند
گهی همدست ساغر، گاه همدوش سبو باشد

بیا ای دردمی فکری به حال خاکساران کن
سر ما تا به کی از مغز خالی چون کدو باشد؟

زتاب عارضت آب طراوت سوخت در جویش
میان مردمان آیینه دیگر با چه روا باشد؟

سر خود گیر از بالین ما ای سوزن عیسی
که زخم سینه چاکان تشنه خون رفو باشد

پریشان گفتگویی کز خط تسلیم سر پیچد
بهل تا از رگ گردن طنابش در گلو باشد

زجسم خاکی خود زیر بار محنتم صائب
که می ترسم غبار خاطر آن تندخو باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۰۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.