۲۱۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۰۳

من ناکس کیم تا در سرشتم آرزو باشد؟
به خون شویم اگر در سرنوشتم آرزو باشد

به مرگ خنده خونین نشیند زخم ناسورم
اگر از چرخ مریم دست رشتم آرزو باشد

قبول سجده بت نیست در لوح جبین من
چرا طغرای صندل از کنشتم آرزو باشد؟

سر و کار دل حق ناشناسم باد با دوزخ
اگر با روی گندم گون بهشتم آرزو باشد

تمام عمر تخم آرزو کشتم، ندانستم
که خاکستر بود خرمن چو کشتم آرزو باشد

سر فردی چو خورشید از دو عالم آرزو دارم
نه از بالین پرستانم که خشتم آرزو باشد

نیم چون کعبه در قید لباس از تن پرستیها
زعریانی پرندی چون کنشتم آرزو باشد

خوشم با خاطر فارغ زکفر و دین خود صائب
نه طوف کعبه، نه سیر کنشتم آرزو باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۰۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.