هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و فلسفی است که به موضوعاتی مانند عشق، تنهایی، صبر، و رازهای هستی میپردازد. شاعر از مفاهیمی مانند مجنون، عاشق، و طبیعت برای بیان احساسات عمیق انسانی استفاده کرده است.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن برای سنین پایینتر دشوار بوده و نیاز به بلوغ فکری دارد. همچنین، برخی از اصطلاحات و اشارات عرفانی ممکن است برای نوجوانان کمسنوسال نامفهوم باشد.
غزل شمارهٔ ۳۱۲۱
دل یکرنگ در غمخانه دنیا نمی باشد
درین بستان گلی غیر از گل رعنا نمی باشد
نمی اندیشد از زخم زبان هر کس که مجنون شد
زتیغ کوه کبک مست را پروا نمی باشد
زخود بیگانگان را لازم افتاده است تنهایی
به خود هر کس که گردید آشنا تنها نمی باشد
زصید خود نگردد دام در زیر زمین غافل
که آب و گل حجاب دیده بینا نمی باشد
لب ما خامش است از حرف خواهش چون لب ساغر
وگرنه بخل در سرچشمه مینا نمی باشد
فروغ عاریت گاهی نهان، گه می شود پیدا
من و نوری که نه پنهان و نه پیدا نمی باشد
به حفظ راز عاشق کوه طاقت برنمی آید
شرار شوخ را آرام و در خارا نمی باشد
درین بستانسرا زان کاسه خود سرنگون دارم
که جام سرنگون لاله بی صهبا نمی باشد
ملایم طینتان آسوده اند از سردی دوران
که نخل موم را اندیشه از سرما نمی باشد
گوارا می شوند از وسعت مشرب گرانجانان
که کشتیهای سنگین، بار بر دریا نمی باشد
ندارد انتهایی همچو مجنون سیر و دور ما
که بی پرگار هرگز نقطه سودا نمی باشد
زسختیهای دوران نیست پروا گوشه گیران را
زکوه قاف باری بر دل عنقا نمی باشد
به چشم کم مبین زنهار آثار بزرگان را
که پیرو را دلیلی به زنقش پا نمی باشد
زدامان وسایل دستگیری گر طمع داری
درین وحشت سرا جز دامن شبها نمی باشد
به ظاهر سرو را هر چند پا در گل بود صائب
همان غافل ز سیر عالم بالا نمی باشد
درین بستان گلی غیر از گل رعنا نمی باشد
نمی اندیشد از زخم زبان هر کس که مجنون شد
زتیغ کوه کبک مست را پروا نمی باشد
زخود بیگانگان را لازم افتاده است تنهایی
به خود هر کس که گردید آشنا تنها نمی باشد
زصید خود نگردد دام در زیر زمین غافل
که آب و گل حجاب دیده بینا نمی باشد
لب ما خامش است از حرف خواهش چون لب ساغر
وگرنه بخل در سرچشمه مینا نمی باشد
فروغ عاریت گاهی نهان، گه می شود پیدا
من و نوری که نه پنهان و نه پیدا نمی باشد
به حفظ راز عاشق کوه طاقت برنمی آید
شرار شوخ را آرام و در خارا نمی باشد
درین بستانسرا زان کاسه خود سرنگون دارم
که جام سرنگون لاله بی صهبا نمی باشد
ملایم طینتان آسوده اند از سردی دوران
که نخل موم را اندیشه از سرما نمی باشد
گوارا می شوند از وسعت مشرب گرانجانان
که کشتیهای سنگین، بار بر دریا نمی باشد
ندارد انتهایی همچو مجنون سیر و دور ما
که بی پرگار هرگز نقطه سودا نمی باشد
زسختیهای دوران نیست پروا گوشه گیران را
زکوه قاف باری بر دل عنقا نمی باشد
به چشم کم مبین زنهار آثار بزرگان را
که پیرو را دلیلی به زنقش پا نمی باشد
زدامان وسایل دستگیری گر طمع داری
درین وحشت سرا جز دامن شبها نمی باشد
به ظاهر سرو را هر چند پا در گل بود صائب
همان غافل ز سیر عالم بالا نمی باشد
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.