۲۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۳۹

زمین و آسمان از ناله من در خروش آمد
نشست از جوش دریا، سینه من تا به جوش آمد

نشاط دایمی خواهی، به درد از صاف قانع شو
که در دورست دایم جام هر کس درد نوش آمد

تو محو رنگ و بویی، ورنه از هر جنبش خاری
صریر خامه تقدیر، عارف را به گوش آمد

زدست رد مردم آن که می نالد نمی داند
که از دست نوازش کوه غم ما را به دوش آمد

خرابات مغان پرجوش بود از شور من صائب
جهان افسرده شد دیوانه ما تا به هوش آمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.