هوش مصنوعی: این شعر از صائب تبریزی بیانگر درد و رنج عاشقان و ناامیدی‌های آنان در زندگی است. شاعر از اشک‌های لاله‌رنگ، غم عالم، دشمنی‌ها، و ناکامی‌های خود می‌گوید و به دنبال رحمت و کمک می‌گردد، اما در نهایت به سنگ‌های سخت ناامیدی برمی‌خورد. او از ناتوانی خود در رسیدن به آرزوها سخن می‌گوید و زندگی را همچون غنچه‌ای می‌داند که هرکس در گلستان با دستی خالی روبرو می‌شود.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مضامین عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن برای نوجوانان کم‌سن‌وسال دشوار است. همچنین، برخی از مفاهیم مانند ناامیدی و رنج عاشقانه نیاز به بلوغ فکری دارد تا به درستی درک شود.

غزل شمارهٔ ۳۱۴۰

شدم آسوده تا از دیده اشک لاله رنگ آمد
نهادم پشت بر دیوار تا پایم به سنگ آمد

غم عالم چه حد دارد به گرد عاشقان گردد؟
حصار عافیت دیوانه را خوی پلنگ آمد

حذر از دشمنی کن کز طریق صلح می آید
از ان دشمن چرا ترسد کسی کز راه جنگ آمد؟

صفیر دلخراشی می فشارد بر جگر ناخن
کدامین شیشه دل باز در راهش به سنگ آمد؟

به دست کوتهم رحمت کن ای دامان عریانی
که از چین جبین آستین دستم به تنگ آمد

نه از مسجد فتوحی شد نه از میخانه امدادی
به هر جانب که رفتم پای امیدم به سنگ آمد

به اندک روزگاری جامه بر تن می درد صائب
به رنگ غنچه هر کس در گلستان دست تنگ آمد
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.