۲۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۹۵

غم عالم به دل از دیده خونبار می آید
به این گلشن خزان از رخنه دیوار می آید

تسلی در دل آزرده عاشق نمی باشد
ازین ویرانه دایم ناله بیمار می آید

به سختیهای دوران صبر کن ای تشنه راحت
که آب گریه شادی ازین کهسار می آید

فشاند آستین بی نیازی چون غنای حق
چه از گفتار می خیزد، چه از کردار می آید؟

پس از مردن به من شد مهربان جانان، ندانستم
زخواب مرگ کار دولت بیدار می آید

چراغ گل زبیتابی به شمع صبح می ماند
کدامین سنگدل یارب به این گلزار می آید؟

در آن وادی که قطع ره به همت می توان کردن
زپای خفته کار تیغ لنگردار می آید

زحبس پیله، کرم پیله هم آزاد می گردد
اگر زاهد برون از پرده پندار می آید

اگر در دل نباشد غصه دوران گره صائب
سخن یکدست می خیزد، نفس هموار می آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۹۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.