۱۲۴۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۲۸۴

آدمی پیر چو شد حرص جوان می گردد
خواب در وقت سحرگاه گران می گردد

آسمان در حرکت از نظر روشن ماست
آب از قوت سرچشمه روان می گردد

رای روشن ز بزرگان کهنسال طلب
آبها صاف در ایام خزان می گردد

طالب خلق اگر گوشه عزلت گیرد
همچو دامی است که در خاک نهان می گردد

رتبه عشق به تدریج بلندی گیرد
باده چون کهنه شود نشأه جوان می گردد

آسمان خاک ره مردم بی آزارست
گرگ در گله این قوم شبان می گردد

هر که را تیغ زبان نیست به فرمان صائب
عاقبت کشته شمشیر زبان می گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۸۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.